دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸

جناب خامنه‌ای، چرا جهان در مرگ تو شاد است!..


سني نيوز: آقاي رهبر! شایعه مرگ تو ـ تنها شایعه! آنگونه که رسانه‌های همیشه دروغ پرداز جیره خوار حکومت تو ادعا می‌کنند ـ باعث شده همه‌ی دنیا به طرب آید و پیشانیهای شکر بر درگه خداوندی بزمین مالیده شود و دستان دعا اشکان شادی مظلومان را ره آسمان نشان دهند!..
• جعفری ـ کاشان
شایعه‌ی مرگ آقای خامنه‌ای رهبر ایران در رسانه‌‌ها غوغای شادی بپا کرده، با خود اندیشیدم؛ چه پست است و زشت آن زندگی که مردم طبل سوگش با رقص و شادی زنند!
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز…. مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
جناب رهبر! اگر امروز حکایت شایعه است، بدان که فردا بدون شک حقیقتی خواهد بود انکار ناپذیر…آورده‌اند که؛ درویشی مستجاب الدعوة در تهران پدید آمد. رهبر ایران “خامنه‌ای” را خبر کردند بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: خدایا جانش بستان. گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟! گفت: این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان راای زبردست زیر دست آزار گرم تا کی بماند این بازاربه چه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاریوقتی آیت الله خمینی با وجود یک سلسله‌ی طولانی از مرگ و خونریزی که جنگ خانمانسوز ایران و عراق از جمله‌ی آن بود چشم از جهان بربست، دیدم؛ کسانی در فراق او اشک ریختند! البته چرای حکایت را دکتر موسی موسوی از یاران و نزدیکان او در کتابش “ای شیعیان جهان بیدار شوید” آورده است.
http://www.aqeedeh.com/ebook/view_book.php?rowID=۱۹۷!در این کتاب از زبان “سنوحی” پزشک و تاریخ نگار پادشاهان مصر می خوانیم: روزی پس از مرگ “امفسیس” فرعون ستمگر مصر که مدت ۱۰ سال با آتش و آهن بر مردم حکومت کرد، مشغول قدم زدن در خيابانهاي مصر بودم كه در اين زمان (اخناتون) را كه مردي نيك صورت، شريف و ثروتمند بود در حاليكه در خون خود ميغلطيد و دست و پايش را قطع كرده وبيني وي را بريده بودند، نقش بر زمين ديدم. در بدن وي هيچ جاي سالمي كه از گزند زخم تيغ و يا ضربه هاي شلاق در امان مانده باشد يافت نميشد. و با مرگ فاصله چنداني نداشت. چون (اخناتون) را بدين حالت مشاهده نمودم، او را به مريضخانه حمل نموده و در راه نجات وي از مرگ از هيچ كوششي دريغ نكردم، تا اينكه وي پس از حدود دو ماه بهوش آمد و داستان غم انگيز و فاجعه بار خود را اين گونه برايم بيان نمود:«فرعون (امفسيس) به من امر نمود كه از كليه زمينهايم به نفع وي چشم پوشي كرده و همچنين زنان، غلامان، وكليه دارائي خود اعم از طلا و نقره را به وي ببخشم. من امر او را استجابت نمودم اما به اين شرط كه وي از خانه اي كه در آن سكونت داشتم و همچنين يكدهم از دارائي طلا و نقره من در گذشته و آن را به خودم وا گذارد تا به كمك آن زندگي خود را بگذرانم. اين شرط من بر فرعون بسيار گران آمد در نتيجه او همه دارائي من را مصادره نموده و دستور داد مرا به آن روز كه ديدي بياندازند و بعد از آن مرا لخت در خيابان رها كردند، تا براي آنان كه با اوامر فرعون مخالفت ميورزند درس عبرتي باشم». روزها ميگذشت و اخناتون بيچاره در حاليكه با فقر و بينوائي دست و پنجه نرم ميكرد، به انتقام از فرعون ظالم، و لو بدست كسي ديگر اميد بسته بود.بالاخره مرگ فرعون فرا رسيد. و من به صفت بزرگ اطباء در مراسم وفات وي شركت نمودم. كاهنان در سوگ در گذشت فرعون، اين راحل بزرگ، خطابه هاي وداع ميخواندند. و هنوز سخنانشان را بياد دارم كه ميگفتند: ((اي مردم مصر، آسمانها و زمين با فقدان قلبي بزرگ روبرو شد. قلبي كه به مصر و ساكنان آن اعم از انسان و حيوان و نبات و جماد عشق ميورزيد. او براي يتيمان پدر، براي فقرا دست كمك براي مردم برادر، و براي مصر مجد و عظمت بود. او عادلترين و مهربانترين خدايان بود، و بيش از ديگران مردم مصر را دوست ميداشت. امفسيس ما را ترك گفت تا به خدايان ديگر بپيوندد، و مردم را در تاريكي رها گذاشت. و باز سنوحي اينطور اضافه ميكند : و در آن زمانيكه به سخنان كاهنان و دروغهايشان گوش ميدادم، و براي مصر و مردمش كه در زير شلاقهاي فراعنه و كاهنان كمر خم كرده بودند خوشحال بودم، و در زمانيكه فوج فوج مردم، همان مردميكه هر كدام از آنان بصورتي درد تازيانه فرعون را چشيده بودند، گريه سر داده بودند، صداي زاري مردي را شنيدم كه مانند زنان فرزند مرده ناله سر داده بود، و صداي گريه و ناله اش از صداي زاري ديگران برتري گرفته بود و سخنان نامفهومي را زمزمه ميكرد عطش كنجكاوي خود را با دقيق شدن به چهره اش سيراب نمودم و در كمال ناباوري او را شناختم. وي همان اخناتون عاجز و عليل بود كه او را بر پشت الاغي بسته بودند تا به زمين نيفتد. بسوي او شتافتم تا شايد او را كمي آرام سازم، چون فكر ميكردم در نتيجه مرگ فرعون گريه خوشحالي سر داده است اما … اخناتون رشته خيالم را پنبه كرد چون تا چشمش به من افتاد به صداي بلند فرياد زد: ((اي سنوحي! هرگز فكر نميكردم كه امفسيس به اين اندازه عادل و بزرگ، و در حق مردم مهربان باشد، تا اينكه سخنان كاهنان را در مورد وي شنيدم. و اكنون اين منم كه ميگريم. چون در طول اين سالها كينه اين خداي بزرگ را بجاي عشق و اجلال وي در قلبم انبار كرده بودم. اي سنوحي! من چقدر گمراه بودم)).سنوحي ميگويد: ((هنگامي كه اخناتون اين سخنان را با ايماني راسخ بر زبان ميراند من حيران به دست و پاي بريده و صورت در هم ريخته او نگاه ميكردم، و گويا او حيرت نگاههاي من را دريافته و فكر من را خوانده بود، چون باز فرياد سر داد كه: امفسيس حق داشت كه من را به اين روز بياندازد، چون سزاي كسي كه اوامر خداوند را اجابت نكند جز اين نيست. آري اين است سزاي كسي كه خداوند خالق خود را نافرماني كند. و چه سعادتي بالاتر از اين كه شخص سزاي اعمالش را مستقيما و بدست خود خداوند ببيند، و من از اين امر خوشحالم)).آری!..رسانه‌های گروهی و تبلیغات گسترده می تواند شب را روز جلوه دهد و روز را شب، شیطان را ملک نامد و فرشته را شیطان خواند!… مردم در مرگ خمینی گریستند و بر قبرش مزاری بنا کردند که امروز شانه به شانه‌ با مزار امام رضا در رقابت است!…ولی چه شده که شایعه مرگ تو ـ تنها شایعه! آنگونه که رسانه‌های همیشه دروغ پرداز جیره خوار حکومت تو ادعا می‌کنند ـ باعث شده همه‌ی دنیا به طرب آید و پیشانیهای شکر بر درگه خداوندی بزمین مالیده شود و دستان دعا اشکان شادی مظلومان را ره آسمان نشان دهند!..جناب رهبر! مگر نشنیده ای آن حکایت را که؛ یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگرانست.بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند کز هستیش به روی زمین بر نشان نماندوان پیر لاشه را که سپردند زیر گل خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماندزنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماندخیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماندپس اگر امروز حکایت مرگت دروغ از آب درآید بدانکه تا فردای حقیقت چند پگاهی بیش نمانده!..جناب رهبری که معظمت می‌خوانند از قدرت خدای عظیم غافل مشو که او از تو بسا معظمتر است!و اگر توان خیر نداری این چند پگاه باقی را بر بستر خواب بیارام که این تو را فاضلترین عبادات است:یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل تر است؟ گفت: تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.ظالمی را خفته دیدم نیم روز گفتم این فتنه است خوابش برده بهوآنکه خوابش بهتر از بیداری است آن چنان بد زندگانی مرده به
و اگر اجازه فرمایی بار دگر صفحه‌ای دیگر از گلستان سعدی (علیه الرحمه) را بهر نصیحت با تو ورق زنم:غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند: هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آردآتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمندسر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر؛ و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در!مسکین خر اگر جه بی تمیزست جون بار همی‌برد عزیزستگاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار
ای رهبری که معظمت خوانند!..بدان که گدای نیک انجام به از پادشاه بد فرجام..و بدانکه که اگر حکایت مرگت امروز دروغ باشد نزدیک است آنقدر بخوابی که جز به بانگ روز قیامت بیدار نشوی!..و بدانکه جهان را ترازوی است که رحم کردن بر بدان را ستم به نیکان داند، و عفو کردن از ظالمان را جور بر درویشان!…و بدانکه دروازه توبه‌ی پروردگارت تا دم آخر برویت باز، و ندای آسمان است که باز آی ای بنده‌ی به خود مغرور باز آی!باز‌آ بازآ هر آنچه هستي بازآگر كافر و گبر و بت‌پرستي باز‌آاين درگه ما درگه نوميدي نيستصد بار اگر توبه شكستي بازآ

هیچ نظری موجود نیست:


singles for dating