یکی از پیر مردان و بزرگان که اکنون مدتها است از دنیا رفته داستان را چنین نقل می نمود : آن زمان عربستان هنوز ترقی نکرده بود و وضع عربها از نظر مالی از همه جا خرابتر بود تا جاییکه بسیاری از عربها برای کار پیدا کردن به کشور ما می آمدند یعنی وضع ایرانیها خیلی بهتر بود. من رفتم به حج . آن روزها جوان و قدرتمند بودم . بعد از آنکه حج را بجا آوردم تصمیم گرفتم برای زیارت رسول خدا پیاده بروم. آن زمان جاده مکه مدینه از منطقه بدر می گذشت . رختخواب و وسایلم را انداختم روی دوشم و به راه افتادم.
آمدم تا اینکه به منطقه بدر رسیدم . آبی بود و تعدادی درخت من در سایه یک درخت نشستم . داخل وسایلم هندوانه ای داشتم آنرا بیرون آوردم تا بخورم . وقتی شروع به خوردن کردم توجهم به آنطرف جلب شد زیر سایه درختی زنی با چند کودک نشسته بودند و طوری نگاه می کردند که من متوجه شدم که منتظرند تا من هندوانه را کنار بگزارم تا آنها آنرا ببرند. فکر کردم شاید پوست هندوانه را برای گوسفندی چیزی لازم دارند.
وقتی هندوانه را خوردم و پوست را کنار گذاشتم دیدم یکی از بچه ها به سرعت آمد و آنرا برداشت و به نزد مادر خود برد . مادر آنرا در آب شست و سپس تکه تکه کرد و به دست بچه هایش داد تا بخورند.
با تعجب دیدم بچه ها پوست هندوانه را می خورند طوری متاثر شدم که تصمیم گرفتم همه پولی را که همراه دارم به آنان بدهم کل پولم صد و پنجاه ریال سعودی بود. پولها را در آوردم و به آن زن و بچه هایش دادم . با خود گفتم خدا بزرگ است برای من چاره ای می سازد. آن زن و کودکان وقتی پولها را گرفتند شتابان رفتند.
من بعد از مقداری استراحت وسایلم را جمع نموده و به راه افتادم هنوز صد متری نرفته بودم که اتوبوسی حامل حجاج رسید راننده اتوبوس کنارم ترمز گرفت و گفت سوار شو . گفتم من نذر کردم که برای زیارت رسول خدا پیاده بروم آنها مقداری اصرار کردند که سوار شوم اما من قبول نکردم . اتوبوس آهسته به حرکت در آمد نمی دانم چه چیزی حجاج سوار اتوبوس را تحت تاثیر قرار داد که آنان از پنجره ها شروع کردند به طرف من پول می انداختند وقتی اتوبوس دور شد من پولها را که مقداری کاغذی و بیشتر فلزی بودند جمع کردم وقتی حساب کردم دیدم هزار و اندی ریال هستند یعنی ده برابر پولی که من به آن فقرا داده بودم.
خداوند را سپاس گفتم و با خود گفتم : مطمئن بودم خدا به من عوض می دهد اما انتظار نداشتم با این سرعت و به این زودی .
خداوند در قرآن می فرماید : وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ یعنی هر چه شما انفاق کنید خداوند عوض می دهد و او بهترین روزی رسان است .
آمدم تا اینکه به منطقه بدر رسیدم . آبی بود و تعدادی درخت من در سایه یک درخت نشستم . داخل وسایلم هندوانه ای داشتم آنرا بیرون آوردم تا بخورم . وقتی شروع به خوردن کردم توجهم به آنطرف جلب شد زیر سایه درختی زنی با چند کودک نشسته بودند و طوری نگاه می کردند که من متوجه شدم که منتظرند تا من هندوانه را کنار بگزارم تا آنها آنرا ببرند. فکر کردم شاید پوست هندوانه را برای گوسفندی چیزی لازم دارند.
وقتی هندوانه را خوردم و پوست را کنار گذاشتم دیدم یکی از بچه ها به سرعت آمد و آنرا برداشت و به نزد مادر خود برد . مادر آنرا در آب شست و سپس تکه تکه کرد و به دست بچه هایش داد تا بخورند.
با تعجب دیدم بچه ها پوست هندوانه را می خورند طوری متاثر شدم که تصمیم گرفتم همه پولی را که همراه دارم به آنان بدهم کل پولم صد و پنجاه ریال سعودی بود. پولها را در آوردم و به آن زن و بچه هایش دادم . با خود گفتم خدا بزرگ است برای من چاره ای می سازد. آن زن و کودکان وقتی پولها را گرفتند شتابان رفتند.
من بعد از مقداری استراحت وسایلم را جمع نموده و به راه افتادم هنوز صد متری نرفته بودم که اتوبوسی حامل حجاج رسید راننده اتوبوس کنارم ترمز گرفت و گفت سوار شو . گفتم من نذر کردم که برای زیارت رسول خدا پیاده بروم آنها مقداری اصرار کردند که سوار شوم اما من قبول نکردم . اتوبوس آهسته به حرکت در آمد نمی دانم چه چیزی حجاج سوار اتوبوس را تحت تاثیر قرار داد که آنان از پنجره ها شروع کردند به طرف من پول می انداختند وقتی اتوبوس دور شد من پولها را که مقداری کاغذی و بیشتر فلزی بودند جمع کردم وقتی حساب کردم دیدم هزار و اندی ریال هستند یعنی ده برابر پولی که من به آن فقرا داده بودم.
خداوند را سپاس گفتم و با خود گفتم : مطمئن بودم خدا به من عوض می دهد اما انتظار نداشتم با این سرعت و به این زودی .
خداوند در قرآن می فرماید : وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ یعنی هر چه شما انفاق کنید خداوند عوض می دهد و او بهترین روزی رسان است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر